***Welcome to the blog omidvargolpa***به وبلاگ آموزشی سرگرمی(امیدوارگلپا)خوش آمدید***
*** ممتاز و نمونه شدن برای یک سال است، و ماندگار شدن برای یک عمر؛ سلام بر معلّمی که هر سال نمونه است و یک عمر ماندگار ...ـ * * *** script
آموزشی،سرگرمی

يك روز برفي پشت پنجره ايستاده بودم و بيرون را تماشا مي كردم. دانه هاي برف رقص كنان مي آمدند و روي همه چيز مي نشستند. روي بند رخت، روي درختها، سر ديوارها، روي آفتابه ي لب كرت، روي همه چيز. دانه ي بزرگي طرف پنجره مي آمد. دستم را از دريچه بيرون بردم و زير دانه ي برف گرفتم. دانه آرام كف دستم نشست. چقدر سفيد و تميز بود! چه شكل و بريدگي زيبا و منظمي داشت! زير لب به خودم گفتم: كاش...



ادامه مطلب...
تاریخ: 1 / 5برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

من مداد مرجان هستم ، يك مداد نويسنده و پركار ، راستش را بخواهيد من عاشق كاغذ هستم ، آنقدر عاشق كاغذ هستم كه هر روز در آن چيزهاي قشنگي نقاشي مي كنم . وقتي مرجان مرا بدست مي گيرد ، آنقدر خوشحال مي شوم كه نگو ! با خودم فكر مي كنم كه حتماً الان مرجان يك نقاشي قشنگ و يا يك شعر خوب و يا يك داستان جالب را بوسيله من ، روي كاغذ نقش مي بندد . بعضي وقتها كه دختر كوچولوهاي همسايه ، حوصله شان سر رفته يا ناراحت هستند ، مرجان يك درخت قشنگ با...



ادامه مطلب...
تاریخ: 10 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

 در يك باغچه كوچك ، دو درخت زندگي مي كردند . يكي درخت آلبالو و ديگري درخت گيلاس .
 اين دو تا همسايه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمي دانستند، بهار كه مي رسيد شاخه هاي اين دو تا همسايه پر از شكوفه هاي قشنگ مي شد ولي به جاي اين كه با رسيدن بهار اين دو هم مهربانتر و با صفاتر بشوند بر سر شكوفه هايشان و اين كه كداميك زيباتر است ، بحث مي كردند.
 در فصل تابستان هم بحث آنها بر سر اين بود كه ميوه هاي كداميك از آنها بهتر و خوشمزه تر است . درخت آلبالو مي گفت :...



ادامه مطلب...
تاریخ: 10 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

آزادي پروانه ها بهار بود ، پروانه هاي قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز مي كردند.
 حسام ، پسر كوچولوي قصه ما توي اين باغ ، لابه لاي گلها مي دويد و پروانه ها را دنبال مي كرد . هر وقت پروانه زيبايي مي ديد و خوشش مي آمد آرام به طرف او مي رفت تا شكارش كند . بعضي از پروانه ها كه سريعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار مي كردند، اما...



ادامه مطلب...
تاریخ: 10 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفي زندگي مي كردند . يكي از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغي بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقي در جنگل مي افتاد و او متوجه مي شد، سريع پر مي كشيد به جنگل و شروع به قارقار مي كرد و همه حيوانات را خبر مي كرد .
هيچ كدام از حيوانات جنگل دل خوشي از كلاغ نداشتند. آنها ديگر از دست او...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

طاووس مغرور باز هم با ناز و كرشمه در حاليكه پرهايش را باز كرده بود وارد جنگل شد. آقا خرسه را ديد ، اما به او سلام نكرد .
 خانم خرگوشه را ديد، رويش را از او برگرداند .
 سنجاب كوچولو را ديد ، به او اخم كرد .
 طاووس مغرور خيال مي كرد كه چون پرهاي زيبايي دارد پس بهترين و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

زرافه زرد مثل هميشه در جنگل شروع به قدم زدن كرد . تنهاي تنها بدون هيچ دوستي !
 راستي چرا زرافه هميشه تنها بود؟
 چرا به جز آسمان و سر شاخه درختان و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

يك مرد شكارچي ، چند روز پشت سر هم ، به شكار رفت و چيزي نتوانست شكار كند .
 يك روز صبح زود از خواب بيدار شد و سوار اسب شده و به طرف كوهستان رفت ، تا يك گوزن شكار كند .
هر چه كوهستان را گشت نتوانست گوزني پيدا كند ناچار شد كه...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

 

امروز خانم چنگال و آقاي قاشق از هم دور افتاده بودند .
 آقاي قاشق به تنهائي اولين لقمة غذا را برداشت ، اما دانه هاي برنج از بشقاب بيرون ريخت . خانم چنگال تلاش مي كرد مقداري از ماست را از داخل كاسه بر دارد ، اما موفق نمي شد . آقاي قاشق مي خواست...



ادامه مطلب...
تاریخ: 25 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

 حضرت محمد (ص) پرسيدند: بلال كجاست؟
خدمتكار مسجد به اين طرف و آن طرف نگاه كرد.از بلال خبري نبود.
 يك جوان گفت: شايد مريض شده!

 صف ها كم كم از آدم هاي نمازگزار پر ميشد. وقت نماز كه ميشد، بلال فوري به مسجد مي آمد.بعد به بالاي پشت بام ميرفت و با صداي زيبايش اذان ميگفت. -الله اكبر همه ي نگاه ها به...



ادامه مطلب...
تاریخ: 25 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

هزاران مايل دور از زمين، آنطرف دنيا سياره كوچكي بنام فليپتون قرار داشت.
 اين سياره خيلي تاريك و سرد بود،بخاطر اينكه خيلي از خورشيد دور بود و يك سياره بزرگ هم جلوي نور خورشيد را گرفته بود در اين سياره موجودات عجيب سبز رنگي زندگي مي كردند.
 آنها براي اينكه بتوانند اطراف خود را ببينند از چراغ قوه استفاده مي كردند. يك روز اتفاق عجيبي



ادامه مطلب...
تاریخ: 11 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

روزي طوفان سهمگيني وزيد و صاعقه اي به كوه باعث شد، صخره سنگ بزرگي از كوه سرازير شود و به روي ريل راه آهن بيافتد.
 پرنده ي دريايي آنچه را كه اتفاق افتاده بود، ديد. او پيش دوستانش، خرگوش و موش و روباه رفت و ماجرا را برايشان تعريف كرد .
خرگوش گفت: ما بايد سنگ را...



ادامه مطلب...
تاریخ: 11 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

سالها پيش، كشاورزي، يك كيسه ي بزرگ بذر را براي فروش به شهر مي برد ناگهان چرخ گاري به يك سنگ بزرگ برخورد كرد و يكي از دانه هاي توي كيسه روي زمين خشك و گرم افتاد.
 دانه ترسيد و پيش خودش گفت:...



ادامه مطلب...
تاریخ: 3 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

يك روز قشنگ آفتابي در جنگل بود. صدايي از بالاي درخت مي آيد . يعني چه شده است؟
 آقا جغده به خانه جديدش نقل و مكان كرده بود و مشغول باز كردن جعبه هاي اسبابش بود. آقا جغده فكر مي كرد كه كلاهك آباژورش را كجا گذاشته است؟ آقا جغده اسبابش را...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 12برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

روزي روزگاري يك گرگ بدجنس براي پيدا كردن غذا دچار مشكل شد. چون گله اي كه براي چرا به آن كوه و چمنزار مي آمد يك چوپان دلسوز و يك سگ دقيق داشت. آنها مواظب هر اتفاقي در گله بودند. گرگ گرفتار شده بود و نمي دانست چكار بكند تا اينكه يك روز...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 12برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

قورباغه كوچولو به قورباغه بزرگي كه كنار بركه نشسته بود مي گفت: واي پدر،من يك هيولاي وحشتناك ديدم. او به بزرگي يك كوه بود و روي سرش هم شاخ داشت. دم درازي داشت و پاهايش هم سم داشت.
 قورباغه پير گفت: بچه جان، اوني كه تو ديدي فقط يك



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 12برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

پاتریک هیچوقت تکالفش را انجام نمی داد. او می گفت اینکار خسته کننده است. او هميشه بیسبال و بسکتبال بازی می کرد. معلمش به او می گفت، با انجام ندادن تکالیفت چیزی یاد نمی گیری. البته حق با معلمش بود. اما او

 



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 12برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

پشيموني‌ درخت ‌سيب‌

درخت سيب يه تكوني به شاخ و برگاش داد و با تك سرفه‌اي صداش رو صاف كرد و رو به جوجه‌هايي كه تو شاخ و برگاش وسط آشيون نشسته بودن و يه ريز سروصدا مي‌كردن، گفت: «بسه ديگه سرم رفت. از دست شما‌ها نه خواب دارم نه مي‌تونم فكر كنم و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 11برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

ريش آبي غرغر مي كرد و مي گفت: ده قدم از ايوان و بيست قدم از بوته رز، اينجا . گنج اينجاست .
اين خوابي بود كه ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

روزي روزگاري ، دختري مهربان در كنار باغ زيبا و پرگل زندگي مي كرد ، كه به ملكة گلها شهرت يافته بود .
 چند سالي بود كه او ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

یکی بود یکی نبود . پسر بچّه ای بود که هی لج بازی می کرد. روزی مادرش می خواست به خانه ی مادر بزرگ برود ولی ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ، توی یک روستای قشنگ و با صفا ، حسنی گل با مادربزرگ مهربانش زندگی می کرد ، حسنی قصه ی ما پسر خوبی بود ولی حیف که ضعیف و لاغر بود و زود مریض می شد . می دانید چرا؟!

چون اصلا...

 


 

ارسالی : محمّد احمدی

دانش آموز کلاس سوم دبستان نبوت گلپایگان

( دی ماه 90 )



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 22 / 8برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

فاطمه (سلام الله عليها) در خانه يك پيراهن ساده داشت. پدر براي ازدواج او با علي (عليه السلام) يك پيراهن نو به خانه آورد.فاطمه (سلام الله عليها) به آن...



ادامه مطلب...
تاریخ: 16 / 8برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 16 / 8برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

یكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود لانه ي آقا كلاغه و خانم كلاغه توي دهكده ي كلاغها روي يك درخت سپیدار بود. آنها سه تا بچه داشتند. اسم بچه هايشان سياه پر ، نوك سياه و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 16 / 8برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که...



ادامه مطلب...
تاریخ: 5 / 8برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .
این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

ر زمان های قدیم بیشتر چیزها مثل امروز نبودند ، مثلا خرگوش ها زیر زمین زندگی نمی کردند .
بله ، درسته ! خرگوش ها بر روی ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در جنگلی بزرگ و زیبا ، حیوانات مهربان و مختلفی زندگی می کردند . یکی از این حیوانات کلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود که..



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در روزگاران خیلی دور ، مرد خداشناس و مؤمنی زندگی می کرد که همیشه مواظب همه بود و دلش نمی خواست هیچکس ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 14 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

همیشه موقع رد شدن حلزون کوچولو ، از کنار چمنزار ، دو تا مورچه کوچولوی شیطون مسخره اش می کردند و ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 14 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در زمان های قدیم ، دختری به نام شادی ، برای همه مردم ده نان می پخت . همه مردم هر روز می آمدند و ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 14 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

مرد به ماهی ‌ها نگاه می کرد . ماهی ‌ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند . پشت شیشه برایشان از تخته سنگ‌ ها آبگیری ساخته بودند که بزرگ بود و ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 14 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

صنایع سنگ یاقوت

آپتدیت نود 32

خانه هاي معلم فرهنگيان

خانه معلم مشهد

زائر سرای مشهد

خانه معلم قم

سامانه فروش و رزرواسیون ایرانگردی و جهانگردی

رزرو اینترنتی ایرانگردی

سامانه فروش اینترنتی قطار

مرکز مدیریت راهها

فرهنگ لغت

ADSL  اصفهان  2030

مخابرات استان اصفهان

بانک مهر اقتصاد

بانک  ملت

بانک  صادرات مانده حساب

بانک  صادرات مانده حساب

بانک  ملی

بانک  ملی،مانده حساب،انتقال وجه و...

بانک  مسکن

بانک سپه

بانک تجارت

بانک کشاورزی

بانکها

سافت گذر

سافت گذر

وطن دانلود

لوکس بلاگ

آپلود رایگان ساحل ریاضیات

آپلود رایگان upn.ir

آپلود 8

ایران ستاپ

آپلودعکس   98ia

پرسپولیس

روزنامه پرسپولیس

ورزش 3

روزنامه گل

90

صدا و سیما

جام جم

واحد مرکزی خبر

ساعت و تقویم رسمی ایران

همشهری

بازار کار

کودکان

گوگل

yahoo

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 140
بازدید دیروز : 295
بازدید هفته : 1840
بازدید ماه : 5508
بازدید کل : 97027
تعداد مطالب : 994
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 5

هواشناسي گلپايگان

' dir="ltr" >

* امیدوار TELL: 0913 372 8736 * میکس فیلم * VCD & DVD به VHS * همراه با موزیک ، درج توضیحات و...ـ VCD تبدیل آلبوم عکس به *