***Welcome to the blog omidvargolpa***به وبلاگ آموزشی سرگرمی(امیدوارگلپا)خوش آمدید***
*** ممتاز و نمونه شدن برای یک سال است، و ماندگار شدن برای یک عمر؛ سلام بر معلّمی که هر سال نمونه است و یک عمر ماندگار ...ـ * * *** script
آموزشی،سرگرمی

جمعه ها ، ما و خانواده خاله، به خانه پدربزرگ مي رويم خيلي كيف دارد.

مخصوصاً بازي با محمد پسرخاله ام. امروز هم با دمپايي، دو گل كوچك

درست كرده ايم، يك ساعت است كه من و محمد، «يكضرب» بازي مي كنيم.

از تنم عرق مي جوشد و پيراهنم مرطوب شده است. به نفس افتاده ايم.

ديگر حال شوت كردن توپ را ندارم. خسته و بي رمق، روي لبه حوض

مي نشينم. صورتم را با آب حوض مي شويم. محمد با ناراحتي فرياد

مي زند: « يا الله بيا بازي! چه زود بريدي!» هادي، روي لبه سيماني

باغچه نشسته است. با ديدن من...




ادامه مطلب...
تاریخ: 8 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار



ادامه مطلب...
تاریخ: 1 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

...



ادامه مطلب...
تاریخ: 1 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در قديم فاصله شهرها از هم دور بود و مسافرت از شهري به شهر ديگر ، روزها و ماهها طول مي كشيد .

در آن روزها مسافرت كردن همراه با خطر بود . خطر گمشدن ، گرسنگي و تشنگي ، و دزداني كه در كمين مسافران بودند .

به اين دزدان ، راهزن مي گفتند كه به مسافران حمله مي كردند و اموال آنها را به غارت مي بردند و حتي مسافران را مي كشتند .

سه مرد راهزن با يكديگر رفيق بودند و ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 30 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

ميرداماد سوار بر اسب در جاده جلو مي رفت . شاه عباس و همراهانش كمي جلوتر بودند . شيخ بهائي سوار بر اسب چابكي جلوتر از همه پيش مي رفت .

اسب شيخ جست و خيز مي كرد و سوارش محكم به زين چسبيده بود تا زمين نخورد .

مير داماد سرعت اسبش را زيادتر كرد اما اسب نمي توانست اندام سنگين او را جلو ببرد .

شاه عباس مي دانست ميان دانشمندان هم...



ادامه مطلب...
تاریخ: 27 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

   دهقاني با زن و تنها پسرش در روستايي زندگي مي كرد. خدا آنها را از مال دنيا بي نياز كرده بود . مرد دهقان هميشه پسرش را نصيحت مي كرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان كند و افراد مناسبي را براي دوستي برگزيند

سالها گذشت تا اينكه پدر از دنيا رفت. تمام اموال و املاكش به...



ادامه مطلب...
تاریخ: 25 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

مرد صرافي كه كيسه اي پر از پول بهمراه داشت از كنار عده اي دزد گذشت. يكي از دزدها گفت : ” من به شما قول مي دهم تا آخر شب كيسه پول اين مرد را براي شما بياورم .

 

 

“دزد پشت سر مرد راه افتاد و همه جا او را تعقيب كرد ، تا اينكه شب شد . .

 مرد به خانه اش رفت ، دزد نيز آهسته پشت سر او...

 



ادامه مطلب...
تاریخ: 22 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در شهري مرد فقيري زندگي مي كرد . وقتي از دنيا رفت به پسرش كمي پول به ارث رسيد . پسر تصميم گرفت كه با همين پول اندك شغلي براي خودش دست و پا كند . او با اين پول تعدادي شيشه خريد و آنرا درون سيني گذاشت و به بازار برد تا بفروشد .

در گوشه اي از بازار سيني اش را گذاشت و كنار آن نشست .

 با خود گفت : ‌اين شيشه ها را به دويست...



ادامه مطلب...
تاریخ: 20 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

 

يار پهلواني بزرگ و پسر شاه گشتاسب بود و مادرش كتايون فرزند قيصر روم بود .سه فرزند پسر داشت كه بهمن از همه بزرگتر بود .

اسفنديار خسته وليكن پيروز از جنگ با ارجاسب برمي گشت . او دو خواهر خود را از چنگ اسارات ارجاسب نجات داده بود .

 او ميدانست كه دوران سختي بسر رسيده...



ادامه مطلب...
تاریخ: 30 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

 مرد ثروتمندي از تمامي لذتهاي زندگي بهره مند بود. او اموال زيادي داشت . چندين ملك در شهرهاي مختلف، ماشين هاي رنگ و وارنگ و كلي وسايل گران قيمتي و ارزشمند داشت...



ادامه مطلب...
تاریخ: 30 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار


در زمانهاي خيلي قديم، حتي قبل از پادشاهي آرتور شاه، مرد آهنگري زندگي مي كرد كه قدش فقط 50 سانتيمتر بود. او آنقدر كوتاه بود كه براي نعل كردن اسبها بايد روي چهارپايه مي ايستاد. اما اين مشكل او را نگران نمي كرد، زيرا برخلاف اينكه  خيلي كوتاه بود ولي شجاع و قوي بود. در حقيقت او قلبا مطمئنا بود كه روزي يك شواليه مي شود و با دختر پادشاه آن سرزمين...



ادامه مطلب...
تاریخ: 30 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

اسب جوان مغروري بين چند حيوان ايستاده بود و ادعا مي كرد كه قلبي سالم و زيبا دارد. حيوانات دور او جمع شده بودند و او را تحسين مي كردند كه با ورزش و تغذيه مناسب ، از قلبش مراقبت كرده است. همه ، حرفهاي او را قبول مي كردند و مي گفتند كه قلب او زيباترين قلب است كه تا حالا شنيده و ديده اند . اسب جوان...



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 12برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

درروز گارهای قدیم فرمانروایی زندگی می کرد نام اواحمد شاه بود اوبه مردم گفت اگر شما بگویید من از چه گلی خوششم می اید ویک باغچه از ان درست کنی هزار سکه ی طلا به او می دهم یک مرد گفت...



ادامه مطلب...
تاریخ: 30 / 7برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 16 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 16 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند! حتما می دانید که نوبل مخترع دینامیت است. زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن...



ادامه مطلب...
تاریخ: 16 / 6برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

داستان اشتباه فرشتگان

 

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

پس از اندك زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می كند و می گوید :
جاسوس می فرستید به جهنم!؟

از روزی كه این آدم...

ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

شما نجار زندگی خود هستید!

نجّار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت.

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.

صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند ، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.

سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

امروز ظهر شیطان را دیدم!

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم: به راه عدل و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

«نسرین» زن جوانی كه چند روز قبل كیف دستی‌اش را گم كرده بود در حالی كه ماجرای پیدا شدن كیف خود را اتفاقی شبیه معجزه می‌دانست در تشریح ماجرا گفت: یک روز عصر در حالی كه مقدار زیادی خرید كرده بودم برای رفتن به خانه سوار یک خودروی مسافربر شخصی شدم اما هنگام پیاده شدن كیف دستی‌ام را داخل خودرو جا گذاشتم كه دقایقی بعد متوجه گم شدن كیفم شدم اما خودرو...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 4برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت:سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟

سقراط پاسخ داد:....

ادامه مطلب...
تاریخ: 22 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.

عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند...



ادامه مطلب...
تاریخ: 22 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

روزی سقراط مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت. و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.

سقراط گفت : چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت: خوب...



ادامه مطلب...
تاریخ: 22 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

دختری در چین زندگی می كرد که با جدیت درس نمی خواند . وی اصلا نمی دانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد . روزی از روزها ، قبل از امتحانات مدرسه ، دوستش به او خبر داد كه به سوالات امتحانی دست یافته است . در حقیقت ، دختر می توانست برای شركت در امتحان از همین ورقه...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

ردی قوی هیکل در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند. روز اول در جنگل, 18 درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد. روز یعد با انگیزه بیشتری کار کرد, ولی...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در زمانهاي گذشته، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند، خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه...



ادامه مطلب...
تاریخ: 19 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

در امتحان پايان ترم دانشکده پرستاري، استاد ما سوال عجيبي مطرح کرده بود. من دانشجوي زرنگي بودم و داشتم به سوالات به راحتي جواب مي دادم تا به آخرين سوال رسيدم،

نام کوچک خانم...

ادامه مطلب...
تاریخ: 15 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

پادشاهي مي خواست نخست وزيرش را انتخاب كند. چهار انديشمند بزرگ كشور فراخوانده شدند.

آنان را در اتاقي قرار دادند و پادشاه به آنان گفت كه: «در اتاق به روي شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلي معمولي نيست و با يك جدول رياضي باز خواهد شد، تا زماني كه آن جدول را حل نكنيد نخواهيد توانست قفل را باز كنيد. اگر بتوانيد مسئله را حل كنيد مي توانيد در را باز كنيد و بيرون بياييد».

پادشاه بيرون رفت و...

ادامه مطلب...
تاریخ: 15 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

یرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند، به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخم‌های پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت عکس‌برداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه».

پیرمرد غمگین شد؛ گفت عجله دارد و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار، پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود، پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که...

 



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

گفت‌وگو با زني كه به اتهام كلاهبرداري به زندان افتاد

يك سال زجر كشيدم
مهشيد ـ م 16 سال قبل وقتي 22 سال داشت به اتهام مشاركت در كلاهبرداري به زندان افتاد و يك سال را در حبس گذراند. او بعد از آزادي، زندگي متفاوتي را آغاز كرد و در اين سال‌ها هرگز دوباره مرتكب جرم نشد. گفت‌وگو با مهشيد را بخوانيد:

چه طور شد كه دست به كلاهبرداري زدي؟

ماجرايش مفصل است، گذشته‌ها گذشته و قرار ما اين بود كه درباره بعد از آزادي از زندان حرف بزنيم نه قبلش، اما خلاصه بگويم كه عاشق پسري بودم و او من را وارد اين كار كرد و از چند نفر كه مي‌خواستند خانه بخرند كلاهبرداري كرديم و در نهايت هر دومان...



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

نگار برخلاف بسياري از مجرمان وقتي به گذشته برمي‌گردد نه از فقر صحبت مي‌كند و نه از دعوا و كشمكش‌هاي خانوادگي، او البته مدعي است بي‌گناه بوده و جور پسرش را مي‌كشد. نگار گذشته‌اش را اين‌طور شرح مي‌دهد: پدرم مغازه‌دار بود و مادرم خانه‌دار، ما مشكلي در خانواده نداشتيم اما چون درسم ضعيف بود كلاس سوم راهنمايي ترك تحصيل كردم. ديگر حوصله رفوزه شدن و تجديد آوردن نداشتم بعد از آن خانه ماندم تا اين‌كه در 18 سالگي شوهر كردم.

همسر نگار مردي به ظاهر متين و موقر بود. او مي‌گويد: شوهرم كار مي‌كرد و منبع درآمد داشت. بعد از ازدواج هم مشكلي بين ما پيش نيامد و من خيلي زود...



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه می کشیدم که نابودت می کنم ! به زمینو زمان می کوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا می کشی و... خلاصه فریاد می زدم که دیدم یه دختر بچه...



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

مرد به ماهي‌ها نگاه مي‌كرد. ماهي‌ها پشت شيشه آرام و آويزان بودند. پشت شيشه برايشان از تخته سنگ‌ها آبگيري ساخته بودند كه بزرگ بود و ديواره‌اش دور مي‌شد و دوريش در نيمه تاريكي مي‌رفت. ديواره‌ي روبروي مرد از شيشه بود. در نيم تاريكي راهرو غار مانند در هر دوسو از اين ديواره‌ها بود كه هر كدام آبگيري بودند نمايشگاه ماهي‌هاي جور به‌جور و رنگارنگ. هر آبگير را نوري از بالا روشن مي‌كرد. نور ديده نمي‌شد، اما اثرش روشنايي آبگير بود. و مرد اكنون نشسته بود و به ماهي‌ها در روشنايي سرد و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 3برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

رامبد کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر...



ادامه مطلب...
تاریخ: 25 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

زن با -عصبانیت پای تلفن : “این موقع شب کدوم گوری هستی تو؟!”

مرد : عزیزم ، اون فروشگاه طلافروشی رو...



ادامه مطلب...
تاریخ: 12 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و...



ادامه مطلب...
تاریخ: 7 / 1برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

مکتب دار محله "مهاد مهین" (از محلات قدیمی شهر تبریز) به مادر کودک گفت فرزند شما هر روز پژمرده تر و منزوی تر می شود مادر گفت :...



ادامه مطلب...
تاریخ: 5 / 12برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

یک زوج انگلیسی در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.

ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 11برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.

بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که..



ادامه مطلب...
تاریخ: 26 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

آورده اند شخصی ده خر داشت. بر یکی از آنها سوار شد و خران را...



ادامه مطلب...
تاریخ: 26 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

میگن زنان ایرانی ملکه هستند و نجیب اند .

« چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :

چرا خانوماتون نمیتونن با ...



ادامه مطلب...
تاریخ: 17 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

مدیریت جالب

روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار بيکار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.

جلو رفت و از او پرسيد:...

 



ادامه مطلب...
تاریخ: 16 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم.
لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با هر کدام از...



ادامه مطلب...
تاریخ: 10 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

پيرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.

 

دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد.

 

در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می‌کند، منصرف شد!!!




تاریخ: 10 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

انسان‌هاي شريف هنوز بسيارند

ساعت 5 بعدازظهر اتوبوس همدان ـ تهران به ترمينال غرب تهران مي‌رسيد،‌ دخترم اصرار كرد شوهرش را در آن ساعت به ترمينال مي‌فرستد كه مرا به خانه برساند.

من قبول نكردم، گفتم آن...

 



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

من چقدر ثروتمندم …

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.

پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما...



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

خدایا با من حرف بزن

مرد نجواکنان گفت :« ای خداوند و ای روح بزرگ ، با من حرف بزن .» و چکاوکی با...



ادامه مطلب...
تاریخ: 2 / 10برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

مرد ثروتمندي از تمامي لذتهاي زندگي بهره مند بود. او اموال زيادي داشت . چندين ملك در شهرهاي مختلف، ماشين هاي رنگ و وارنگ و كلي...



ادامه مطلب...
تاریخ: 4 / 9برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار

پيامبري بود به نام ادريس نام اصلي او «اخنوخ» بود اما چون او هميشه در حال مطالعه بود به او «ادريس» لقب دادند يعني كسي كه هميشه در حال خواندن و درس دادن است . در زمان ادريس هنوز...



ادامه مطلب...
تاریخ: 22 / 8برچسب:,
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

صنایع سنگ یاقوت

آپتدیت نود 32

خانه هاي معلم فرهنگيان

خانه معلم مشهد

زائر سرای مشهد

خانه معلم قم

سامانه فروش و رزرواسیون ایرانگردی و جهانگردی

رزرو اینترنتی ایرانگردی

سامانه فروش اینترنتی قطار

مرکز مدیریت راهها

فرهنگ لغت

ADSL  اصفهان  2030

مخابرات استان اصفهان

بانک مهر اقتصاد

بانک  ملت

بانک  صادرات مانده حساب

بانک  صادرات مانده حساب

بانک  ملی

بانک  ملی،مانده حساب،انتقال وجه و...

بانک  مسکن

بانک سپه

بانک تجارت

بانک کشاورزی

بانکها

سافت گذر

سافت گذر

وطن دانلود

لوکس بلاگ

آپلود رایگان ساحل ریاضیات

آپلود رایگان upn.ir

آپلود 8

ایران ستاپ

آپلودعکس   98ia

پرسپولیس

روزنامه پرسپولیس

ورزش 3

روزنامه گل

90

صدا و سیما

جام جم

واحد مرکزی خبر

ساعت و تقویم رسمی ایران

همشهری

بازار کار

کودکان

گوگل

yahoo

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2194
بازدید ماه : 2484
بازدید کل : 91363
تعداد مطالب : 994
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 5

هواشناسي گلپايگان

' dir="ltr" >

* امیدوار TELL: 0913 372 8736 * میکس فیلم * VCD & DVD به VHS * همراه با موزیک ، درج توضیحات و...ـ VCD تبدیل آلبوم عکس به *