عجایب صنعتی دیدم رو کوزه
تو مغزش آتشی دائم بسوزه
دمش پر دود و پایش توی آبه
می قلد پشت هم، حالش خرابه!
عجایب نوبری میرزاپسند است
که در کوه و بیابان پای بند است
کبابش کباب گوسفند است و لاکن گوشت نیست!
لطفا برای دانلوداینجایا روی تصویر کلیک کنید
در زمانهاي قديم ، دختري به نام شادي ، براي همه مردم ده نان مي پخت . همه مردم هر روز مي آمدند و از شادي ، نان مي خريدند . روزي از روزها كه كنار تنور نشسته بود و نان مي پخت ، يكدفعه ديد كلاغ سياهي به طرفش پرواز مي كند ، كلاغ سياه نزديكتر شد ، يك نان به منقارش گرفت و پرواز كرد . روز بعد و روزهاي بعد هم...
در روزگاران خيلي دور ، مرد خداشناس و مؤمني زندگي مي كرد كه هميشه مواظب همه بود و دلش نمي خواست هيچكس حتي يك مورچه هم ، كوچكترين ناراحتي از او ببيند ! او كه غذاي هميشگي اش نان بود ، ماهي يكبار يك گوني گندم را مي خريد و...
غلام سياهي در زمانهاي قديم در كشور عربستان زندگي مي كرد كه وظيفه اش بردن گله براي چرا به صحرا بود . به هر چاهي كه مي رسيد از چاه آب مي كشيد و به گوسفندها مي داد و خلاصه اينكه براي گوسفندها زحمت زيادي ...
روزي و روزگاري در زمانهاي قديم مارگيري زندگي ميكرد. مارگير به كوه و دشت و صحرا ميرفت، مار ميگرفت و آنها را به طبيبان ميفروخت تا از زهر مارها دارو بسازند. گاهي اوقات مارگير با مارهايي كه ميگرفت در روستاها و شهرها ميگشت، بساط خويش را ميگسترد و براي مردم نمايش ميداد. مردم هم پس از تمام شدن نمايش سكهاي به مارگير ميدادند و او با اين سكهها...