یكي بود يكي نبود غير از خدا هيچكس نبود لانه ي آقا كلاغه و خانم كلاغه توي دهكده ي كلاغها روي يك درخت سپیدار بود. آنها سه تا بچه داشتند. اسم بچه هايشان سياه پر ، نوك سياه و...
یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که...
در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس .
این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و...
ر زمان های قدیم بیشتر چیزها مثل امروز نبودند ، مثلا خرگوش ها زیر زمین زندگی نمی کردند .
بله ، درسته ! خرگوش ها بر روی ...
در جنگلی بزرگ و زیبا ، حیوانات مهربان و مختلفی زندگی می کردند . یکی از این حیوانات کلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود که..
در روزگاران خیلی دور ، مرد خداشناس و مؤمنی زندگی می کرد که همیشه مواظب همه بود و دلش نمی خواست هیچکس ...
همیشه موقع رد شدن حلزون کوچولو ، از کنار چمنزار ، دو تا مورچه کوچولوی شیطون مسخره اش می کردند و ...
در زمان های قدیم ، دختری به نام شادی ، برای همه مردم ده نان می پخت . همه مردم هر روز می آمدند و ...
مرد به ماهی ها نگاه می کرد . ماهی ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند . پشت شیشه برایشان از تخته سنگ ها آبگیری ساخته بودند که بزرگ بود و ...