روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد.
مرد نماز راشکست :مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی ؟؟
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار
آخرین مطالب