نگار برخلاف بسياري از مجرمان وقتي به گذشته برميگردد نه از فقر صحبت ميكند و نه از دعوا و كشمكشهاي خانوادگي، او البته مدعي است بيگناه بوده و جور پسرش را ميكشد. نگار گذشتهاش را اينطور شرح ميدهد: پدرم مغازهدار بود و مادرم خانهدار، ما مشكلي در خانواده نداشتيم اما چون درسم ضعيف بود كلاس سوم راهنمايي ترك تحصيل كردم. ديگر حوصله رفوزه شدن و تجديد آوردن نداشتم بعد از آن خانه ماندم تا اينكه در 18 سالگي شوهر كردم.
همسر نگار مردي به ظاهر متين و موقر بود. او ميگويد: شوهرم كار ميكرد و منبع درآمد داشت. بعد از ازدواج هم مشكلي بين ما پيش نيامد و من خيلي زود باردار شدم و دوقلوهايم كه هر دو پسر هستند به دنيا آمدند. بعد از آن شوهرم مجبور شد به سربازي برود. اين اتفاق زندگيمان را كمي سخت كرد. شوهرم بعد از اينكه سربازياش تمام شد گرفتار مواد شد و خانهخرابمان كرد. دوستانش او را معتاد كردند. با اينكه بچه سوممان كه دختر است به دنيا آمد، باز هم شوهرم مواد را ترك نكرد. رفتار او روز به روز بدتر ميشد و من را كتك ميزد. او ديگر سر كار نميرفت و من را مجبور ميكرد كار كنم تا پول موادش دربيايد.
زن جوان در آن دوران در خانههاي مردم به عنوان نظافتچي و كارگر ساده كار ميكرد، اما نميتوانست اين اوضاع را تحمل كند و بالاخره بعد از مدتها كشمكش با شوهرش و تحمل روزهاي سخت و تلخ از او جدا شد و دادگاه حضانت بچهها را هم به نگار داد. او ميگويد:ديگر هيچ چيز براي شوهرم مهم نبود. او اصلا در برابر من و بچهها احساس مسووليت نميكرد. براي همين هم با طلاق مشكلي نداشت. البته من همه حق و حقوقم را بخشيدم. بعد از جدايي باز هم كار ميكردم، همان كارگري.
نگار و برادرش ساختماني 2 طبقه را اجاره كردند و زن جوان و 3 فرزندش در يك طبقه و برادرنگار در طبقه ديگر زندگي ميكرد. متهم توضيح ميدهد: برادرم در يك شركت كار ميكرد و راننده آژانس او را هر روز ميبرد و ميآورد. من از اين طريق با آن مرد آشنا شدم و با هم ازدواج كرديم. البته عقد موقت ، شوهرم خودش زن و بچه دارد و زنش از ازدواج ما خبر دارد.
زن زنداني داستان زندگياش را اينطور ادامه ميدهد: شوهرم براي من و بچهها خانهاي اجاره كرد. بعد يكي از پسرهايم زن گرفت و با زنش در خانه ما زندگي ميكرد تا اينكه تصميم گرفت خانه و زندگياش را جدا كند. او از من پول ميخواست كه نداشتم. براي همين هم با هم دچار اختلاف شديم تا اينكه فهميدم پسرم سراغ خلاف رفته است. حتي ميدانستم مواد خريد و فروش ميكند، ولي نميدانستم در خانه من مواد نگه ميدارد. يك روز ماموران به خانهمان ريختند و مواد را پيدا و من را دستگير كردند. من هم الان جور پسرم را ميكشم. او از آن زمان فراري است و سراغي هم از من نميگيرد.
نگار نميداند چه حكمي در انتظارش است. او ميگويد: اميدوارم زودتر آزاد شوم، چون دخترم عقد كرده و ميخواهد عروسي كند و من حتما بايد باشم وگرنه زندگي او هم خراب ميشود.
نظرات شما عزیزان: